بیوگرافی حسن معجونی و همسرش
حسن معجونی متولد ۲۸ دی ۱۳۴۶ در زنجان، بازیگر است
فارغ التحصیل لیسانس رشته ادبیات نمایشی می باشد علاوه بر بازیگری، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه و موسسات بازیگری است می گوید بازیگر بودن من در تئاتر و سینما یک سوء تفاهم است
شیطنت های کودکی
در کودکی واقعا شیطان بودم اما از آن دست بچه هایی که شیطنت شان به اصطلاح زیر زیرکی بود و گاهی تقصیر ها را گردن دیگران می انداختم و خودم سکوت می کردم، همین حالا هم وقتی قرار باشد از ناراحتی فرار کنم و خودم را از شرایط بد بیرون بکشم، شیطنت می کنم و برای خودم می خندم چون به نظرم اگر شوخ طبعی نباشی، انعطاف لازم را نداری و اذیت می شوی …
شروع فعالیت
حسن معجونی از اواسط دهه ۷۰ بود که با بازی در نمایش هایی همچون عروسی خون به کارگردانی دکتر علی رفیعی، شب های آوینیون به کارگردانی کورش نریمانی بعنوان بازیگری مستعد مطرح شد
سینما و تلویزیون + شهرت
در سال ۸۸ با سریال مسافران به کارگردانی رامبد جوان وارد قاب تلویزیون شد و به شهرت رسید، دومین تجربه وی در سریال شمعدونی نیز دیده شد، او در سال ۸۶ با فیلم همیشه پای یک زن در میان است وارد سینما شد
ازدواج
محمد حسن معجونی ازدواج کرده و متاهل است و یک دختر دارد
عکس حسن معجونی و دخترش
گروه تئاتری
حسن معجونی از موسسین و مدیر گروه تئاتر لیو است که می کوشد تنها نام گروه را یدک نکشد و تعاریف درست و استانداردی را که یک گروه نمایشی می تواند داشته باشد به عرصه ظهور برساند
بازیگری ام یک سو تفاهم است
بازیگر بودن من در تئاتر و سینما یک سوء تفاهم است و اصلا آن را دوست ندارم، تازه دارم متوجه می شوم که حتی باید تدریس را هم کنار بگذارم. لذتی که شبانه روز مدام در کارگردانی درگیر می کند، اصلا قابل مقایسه با بازی و تدریس نیست
مهاجرت به شمال
خسته شدم از تهران، من عاشق هوای خوب هستم. هوای تهران خیلی اذیتم می کند، فکر کردم اصلا بی خیال شوم و پا شدم رفتم، به نظر من ما در تهران یا کمبود ویتامین دی پیدا می کنیم یا می سوزیم، یا در سالن تئاتر هستیم و آفتاب نمی بینیم، یا ۱۳ ساعت زیر نور پروژکتورهای فیلم برداری هستیم و می سوزیم
زندگی نافرم عجیب و غریبی داریم، آب و هوای مرطوب را خیلی دوست دارم. همین طور جنگل و طبیعت و باران و هوای خوب را. تنوع غذا هم که در رشت حیرت انگیز است
دیالوگ حفظ نمی کنم
اصلا دیالوگ را حفظ نمی کنم که بخواهم فراموششان کنم
آدمی نیستم که بنشینم و دیالوگ حفظ کنم. دیالوگ را باید کامل بفهمم. وقتی فهمیدم، در ذهنم ثابت میماند. یک چیزی را نفهمم هیچ وقت نمی توانم حفظش کنم
رنگ و غذا
من عاشق خوردنم از چیزی بدم نمی آید و هیچ غذایی نیست که من دوستش نداشته باشم، در مورد رنگ ها هم : هر چیزی که با خاکستری مخلوط می شود، من در آن طیف هستم. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، همه رنگ های سردی که با خاکستری مخلوط می شوند را دوست دارم
کتاب خرم تا خوان
لذت خریدن کتاب هنوز دیوانه وار برایم وجود دارد
ای کاش این برابری می کرد با خواندن. ای کاش این اندازه وقت داشتم همه کتاب هایی را که می خرم بخوانم. ولی فقط بعضی هایشان را وقت می کنم بخوانم. من بیشتر کتاب خر هستم تا کتاب خوان
رابطه با جوان ها
با جوان ها رابطه خوبی دارم با آن ها صحبت می کنم انگار بچه هایم هستند، گاهی اگر می بینم اشتباهی می کنند، اذیت نمی شوم، اما اگر همان اشتباه را افراد هم سن خودم انجام دهند، می تواند دیوانه ام کند
مرگ
عاشق این هستم وقتی مردم، آتشم بزنند و خاکسترم برود هوا. من اصلا خاک را دوست ندارم. در شما همه چیز به سرعت به گیاه تبدیل می شود و مدت طولانی باقی نمی ماند، این را دوست دارم